بارها همدیگر را دیده ایم
روی صورت هم دست کشیده ایم
و لب های هم را بوسیده ایم
من تو را روی جلد مجله ای
تو مرا پشت چند کتابی
تو زن روز منی
و من مرد هزار و یک شب تو ...
سامان اجتهادی
بارها همدیگر را دیده ایم
روی صورت هم دست کشیده ایم
و لب های هم را بوسیده ایم
من تو را روی جلد مجله ای
تو مرا پشت چند کتابی
تو زن روز منی
و من مرد هزار و یک شب تو ...
سامان اجتهادی
برای گرفتن دستان من استخاره نکن !
بد می آید،
از آن بدهای خوب،
بد گرفتار شدن،
بد ماندن،
بد خواستن،
بد می آید که اگر نخواستی بمانی ،
از همان اول راهت را بگیری و بروی ،
از همان بدهای خوب،
حالا انتخاب با خودت ،
قرآن بیاورم
یا میروی ؟!!
عادل دانتیسم
مثل قلم که جذب کند خون لیقه را،
یا زخم کوچکی که ببوسد شقیقه را،
در خاطرم خیال تو را حمل میکنم،
با آن ظرافتی که کسی یک عتیقه را،
انگشت های من همه با هم برادرند،
تا دکمه های ناتنی این جلیقه را،
شاید خطوط چهره و لب های نازکم،
روزی مجاب کرد توی خوش سلیقه را،
دور از تو سخت میگذرد این عجیب نیست،
یک سال اگر حساب کنی هر دقیقه را
ما ....
از فصل های بیشمار زندگی گذشتیم ،
از تاریخ با یکدیگر بودن ،
از لحظه های با دیگری بودن ،
از روزگار پر حسرت نبودن گذشتیم ،
ما
از دست ها ،
از چشم ها ،
از آرزوها ،
از خودمان گذشتیم ،
امروز ...
از پس ابهام سالیان ،
بی هیچ انتظاری
میان سایه ها ،
مردی را دیده ام شبیه تو ،
میان آدم ها ،
سایه ای را دیده ای شبیه من ،
امروز ...
از خاطرات هم گذشتیم
... و شبیه گذشته هامان دوباره رفتیم... .
نیکی فیروزکوهی
کاش یکی باشد
مسلط به دوست داشتن
با پیش فرض ماندن
آنقدر که اضافه اش
از آغوش ات بزند بیرون!
و بداند زندگی
بی دلبری های مکرر
نه آبی گرم میکند،
نه دلی ...
مریم قهرمانلو
وقتی گفتم عاشقتم
میدانستم که باید
آدم دیگری شوم ،
میدانستم باید
هر روز به هزاران طریق
خواستنم را به تو بفهمانم ،
تمام زمزمه های تو را
بی پروا پرواز کنم ،
تمام اخم های تو را بایستم ،
میدانستم باید
مسیر قلبم حتی در شلوغی شهر
نباید از چشمانت برگردد ،
میدانستم باید
آنقدر مرد شوم
که هیچ مردی نتواند
حتی در فکرهایش تو را داشته باشد ،
حال بگو بانوترین بانو !
بگو آیا توانسته ام
با این رفتارهای عاشقانه ام
قلبت را بدست بیاورم ؟
آیدین دلاویز
کاش آغوشت عضوی از تنم بود
مثلا آغوشت پاهایم بود
که بی آن قدم از قدم برنمیداشتم
یا دست هایم بود
که هرجا میرفتم در آغوش تو میرفتم
در آغوش تو به خواب میرفتم
در آغوش تو به بیداری می آمدم...
یا مثلا آغوشت چشم هایم بود
که این جهان تاریک و خالی را آبی آسمانی میدیدم...
خوب بود آغوشت پشتم بود
که بال در می آوردم مدام
اما کاش آغوشت قلبم بود
نبودش... .
حسنا میرصنم
میخواهم باشم،
نه در یک قدمی ات،
نه حتی در همسایگی ات،
میخواهم مثل یک حس خوب باشم
در قلبت،
کنار همه ی ابدی هایت،
میخواهم در ذهنت باشم،
کنار خاطره هایی که
هیچ وقت فراموش نمیکنی،
کنار همه ی شب هایی که
تا صبح بیداری،
میخواهم گوشه ی ذهنت باشم
همان گوشه ای که
خاک میخورد اما هست،
میخواهم یادم با تو باشد
حتی اگر نباشم کنارت.... .
منتظر می مانم
تا عصایت شوم ،
سوی چشمانت ،
یادآور قرص هایت ،
هم بازی نوه هایت ،
من جوانی ام را برای پیری ات کنار گذاشته ام .... .